سارا

سارا

سارا

سارا

رابطه بین خرمالو و جمع و جور شدن

امروز رفته بودم از سرهنگ ظ مرخصی بگیرم.داشت به یه سرباز توصیه می کرد خرمالو زیاد بخوره بلکه یکم کالیبرش بیاد پایین تر.به قول خودش جمع و جور شه.احسان میگه یه بارهم به یه سرباز می گفت پوتینات رو بده گربه لیس بزنه بلکه تمیز شه.بعدش رو کرد به من گفت فلانی تو با یه قالب پنیر پادگان رو فروختی ، کف کردم که جریان رو از کجا فهمیده .خیلی خنده دار بود.حیف که نمیشه بازش کرد والا می گفتم جریان چی بوده.وای که امروز خیلی باحال بود.رئیس رفته بود بازدید منم جیم.........!!!

.

یه روز پنجشنبه

((به دلیل مسائل حفاظتی و امنیتی از ذکر جزئیات اماکن خودداری شده  و اسامی به صورت مستعار یا مخفف آورده شده است.))

شاید یکمی دیر شروع به نوشتن خاطراتم کردم .الان من در پانزدهمین ماه خدمت سربازیم .توی این مدت هم خاطره تلخ داشتم و هم شیرین ، هم خوب و هم زشت ولی همه اینها هیچکدام به این معنا نیست که با سربازی یا حداقل سیستم فعلی سربازی موافق باشم.قبل از آمدن به سربازی اونو یه کار بیهوده و وقت تلف کنی می دونستم . با گذشت زمان برام ثابت شد که چندان اشتباه نمی کردم.در این نوشته ها سعی خواهم کرد که خاطرات روزانه سربازی را تا جائی که قابل بازگو کردن باشه بیان کنم.

چند نکته در مورد جائیکه خدمت می کنم : 1- از عجایب اینجا اینه که زمان توش نمی گذره برای نمونه صبح رفتیم مسجد کلاس عقیدتی کلی خوابیدیم ، کلی هم حاج آقا صحبت کرد باز بعدش هم چرت زدیم فکر می کنی که 4 ساعت گذشته ولی همش 40 دقیقه گذشت. کفر آدم در میاد. یعنی اگه زمان سر جلسه کنکور هم اینجوری حرکت می کرد الان نفر اول آزمون سراسری بودم.2- عجیبتر از قبلی اینه که با شروع روز جدید قوانین با روز گذشته 180 درجه فرق می کنه ولی انگار نه انگار که اتفاقی افتاده . ( مریخ برای چی برید؟!!)  3- به طور خلاصه میگم اینقدر عجایب می بینید که دیگه عجایب هفتگانه اصلاً عجیب نیستند ، خیلی هم طبیعی هستند.

اول هرروز با مراسم صبحگاه شروع میشه ، طبل و شیپور. اداره مراسم صبحگاه با سرهنگ ظ هست. خیلی آدم باحالیه من که خیلی خوشم میاد ازش . امروز صبح می خواست بچه ها رو بفرسته کوه ، هیچکی  نمی رفت سرهنگ می گفت بیس مبارک  رو یکم جمع و جورش کنید برید کوه . بلاخره یه تعدادی رو فرستاد تا به قول خودشون جمع و جور شن. بقیه رو هم 5 دور، دور زمین دووند.

امروز  سرهنگ (رئیس) حسابی سرحال بود اصلاً به کسی کار نداشت. وقتی که خوش اخلاقه خیلی باحاله یه جورائی بامزه است همیشه سعی می کنه لبخندش یا خندیدنش رو پنهان کنه، ولی وای به وقتی که عصبانی شه چوب سه سر  تو پاچه آدم می کنه. کلاً امروز از اون روزائیه بود که کسی به کسی کاری نداشت و همه تو لاک خودشون بودند. از اونجائیکه تو این هفته دو روزمتوالی هم رئیس پاسدار بودم  و هم مداومتکار حسابی خسته شده  بودم ، لحظه شماری می کردم که زودتر وقت بگذره. بالاخره تموم شد. وای نمی دونید چه لحظه ای هست. از در دژبانی در آمدم می خواستم پرواز کنم. اصلاً رنگ آسمون بیرون فرق داره . کلاغاش هم فرق دارند.!!!