صدای زنگ که بلند شد همه از اتاق پریدیم بیرون.فرصت فکر کردن نیست باید به خط شد ، اول از همه من می ایستم ، بعدش سه تا (( نگهبان آماده)) و جلوتر از همه ما افسر نگهبان که وقتی سردار وارد میشه ایست و خبر دار می ده و می بایست من احترام بزارم تا وقتی که سردار رد شه. تقریباً در 24 ساعت بارها و بارها این کار تکرار می شه.خیلی روزاین کار تکراریه و بعضی وقتها مثل دیروز می تونه یه سوژه بشه: همه به خط شده بودیم ، من خم شدم تا گتر شلوارم رو در درست کنم که یکی از پاسدارها گلاب به روتون گوزید ، اونم با چه صدای بلندی .خب کی خم شده بود ؟من. معرکه ای اون وسط به پا کردند که بیا و ببین .مگه می تونستم بگم من نبودم؟هیچی حالا هر بار که نوبت رئیس پاسداری من میشه باید دعا کنم که یادشون رفته باشه.
سلام .مرسی از لینکت. سورپرایزم کردی.قضیه ی جالبی بود .کلی خندیدم.ممنون که امدی.بازم بهم سر بزن.
قربانت...بای